۱۳۹۲۰۵۱۳

بی‌خوابی‌های بی‌گاه / 2 [باید چیزی بنویسم در این بیداری]

«باید چیزی بنویسم در این بیداری»

عرق‌کرده و خیس بیدار شدم. چراغ‌های روشن، نورِ زردِ مرگ‌آور. ملافه‌ی چروک.
خیال می‌کردم راحت بخوابم از خستگیِ زیاد، نشد. نفهمیدم چرا بیدار شدم، گاهی خوابی، صدایی، دردی؛ ولی اینبار بیخودی بیدار شدم. ملافه را پس زدم، هوای خنکی دوید، شقیقه‌های خیس، گردنِ مرطوب، چرا اینقدر عرق می‌کنم؟
زیر چایی هنوز  روشن بود، لیموی کوچکی بریدم با مقداری نباتِ زعفرانیِ مرحمتی و چای ریختم. لیوانِ قرمزِ شکم‌داده با طرحِ دو بز که مثلن تقلیدِ نگاره‌های شهر سوخته و لرستان است. کوچکی و انحنای میانی‌ش اما تازگی دارد.
هوای تهران گرم است و این وقت‌های بی‌خوابی نمی‌شود کارهای همیشه را پی‌ گرفت، مثل روزهای نقاهت و بیماری‌ می‌ماند. وقت‌هایی که می‌شد خواب باشی و هیچ کاری نکرده باشی، حالا که بیداری غنیمت است. می‌شود کتاب‌هایی را ورق زد که هیچ ربطی به این روزها ندارد، به هیچ چیزِ تو ربطی ندارد. می‌شود یادداشت‌های قدیم را بازخواند و یا از میانِ آنها یکی را جدا کرد، پس و پیش کرد، رو آورد مثل این تکه از تابستان 1391 ، اواخرِ مرداد، که کنج خانه افتاده بودم به اجبار:
«هوای تهران گرم است، ولی نه اینطور که من روزها و شب‌ها زیر بادِ خنک کولرِ آبی خوابیده‌ام و بیشتر خوابم. مسکن‌ که قوی باشد همه چیز سیال می‌شود و فقط گاهی سیخ‌های مکررِ درد است که بیدارت می‌کند. شب‌ها را از وقتی که مریض شده‌ام و در خانه می‌مانم به بیداری و خواندنِ کتاب‌هایی مشغولم که هیچ ربطی به هم ندارد. انگار دمِ مرگ باشم، تند تند هر چه دستم برسد و هوس بیاورد، می‌خوانم؛ انگار این وقت‌ها را دزدیده باشم. «دریانوردیِ عرب» با آن مؤخره و انتخاب‌های محمد مقدم، «عجایب‌الهند» که مرتب به فکرم می‌برد روزی سیراف، این بندرِ گرمِ متروک، آن همه داستان و شب‌های بیداریِ پای آتش داشته که شهریار، پسرِ رامهرمزِ سیرافی این همه داستان حکایت کرده از زبانِ دریانوردانِ بار انداخته در ساحلش؟ چندتایی از نقل‌ها داستانِ کامل بود، علامت گذاشتم به دوستی نشان بدهم. «دری به دریغا»ی شایان حامدی را نرم نرم می‌خواندم و انگار مقداری یاس در پمپ‌های بیمارستانیِ‌تنظیم شده آرام آرام به بدن بیمار تزریق شود، خیالِ محوِ مرگ، طمس. و امروز هم قبلِ اینکه «فا» بیاید، پشتِ میزِ آشپزخانه نشسته بودم و «الف» بورخس را ورق می‌زدم، خیال می‌کردم در ترجمه نواختِ ردِ تپه‌های بیابان در بادهای ملایمِ گرم رعایت شده و با این همه دقت اما مترجم ردِ ویراستن‌های چندباره را پاک کرده، مثل بادی که مدام رد پاها را برمی‌دارد تا بیابان بکر بنماید.»
×××
باید چیزی بنویسم در این بیداری، تجویزِ متن‌هایی برای بی‌خوابی. مثلن نامه‌های هدایت به شهید نورائی. و شاید انجیل‌های «نجع حمادی»، در تکرارِ نهانمایه‌هایی غریب. یا نامه‌های ریلکه از فرانسه، وقتِ عاشقی...


هیچ نظری موجود نیست: