۱۳۹۲۰۵۱۶

بی‌خوابی‌های بی‌گاه / 5 [نامه‌ای به «فا»]

نامه‌ای به «فا»


دستم نمی‌رود به نوشتنِ اینها. زندگی هولناک [شده] است. عمری که تلف شده [فعلن] و حالا از تمامِ چیزهایی که باید باشد و نیست، حرف و حدیثش باقی مانده است. دارد دیر می‌شود و هیچی سر جای خودش نیست. هر چیزی جدی‌ست و پسِ این جدّیت است که شاید روزی بی‌قیدی سراغ آدم بیاید [یا نیاید] و بدون این طیِ مسیر همه چیزی شوخی و احمقانه است. ننوشتن از سرِ هیچی نبودن [و ندیدن] و ننوشتن از سرِ بی‌هوده انگاشتنِ پس از سال‌ها ممارست [و زحمت] دوتاست. ما در اولی گرفتاریم [هنوز]. گرفتاریِ دیگری هم هست که نوشتن از سرِ استیصال است تا هولناکیِ این زندگی را به امیدِ [دوستانه‌ی] تایید‌های احمقانه سر کرده باشیم، که این به نظر من احمقانه‌تر از ننوشتن است. در ننوشتن یک امکانِ همانقدر برابر متصور می‌توان بود و این نوشتن‌های بی‌حاصل و هرز به چیزی ختم نمی‌شود جز ادامه‌ی همین مسیر [به هوای رزقِ روزانه یا ارضای شبانه] .
فکر می‌کنی سال‌ها بعد که همین ما به چهل‌سالگی رسیده باشیم و یا بیشتر، چه اتفاقی می‌افتد و چه در دست داریم؟ هیچی. آدم‌هایی پرمدعا که بسیار بی‌خبریم از گذشته و حالِ خودمان [دیگران پیشکش]، رنج‌ناکشیده ولی در رنج‌افتاده از فرطِ پرش‌های بیهوده [ی چند روزه]، زندگی‌های پاشیده و پوچ، امیدهایی که آنگاه می‌بینیم شکلِ اندوهِ نومیدی شده [ و باید به گور برد]، بسیاری نویسنده و فلسفه‌خوانِ هیچکاره [که تعلل و نفی را باید بر صفحات کاغذها توجیه کنند] و منتقدهای به منظرِ ذهنی نرسیده [که هر اثری را به یمنِ حماقتِ مسلطِ بازار و بلاهتِ عوام پشتِ ژست «دمکراسیِ ادبی» پنهان خواهند کرد]، آدم‌های بریده از دور و بر و فرورفته در توهمِ روزهای خوبِ گذشته [که خاطرات را صیقل‌ نوستالژی می‌زند]، کمی موسیقی، کمی ادبیات، کمی فلسفه، ناخنکی به هر چیزی و فکر می‌کنم یک موجِ خودکشی یا فرار به موهوماتِ غریبه [هرجایی و هر شکلی] را تماشا کنیم. هیچ امیدی نمی‌توان متصور بود برای قاطبه‌ی جمعی که بر زمینی استوار نیست و این سرزمینِ درونی راحت به دست نمی‌آید. راحت به دست نیامده است. منقطع و بریده بریده زندگی کردیم، باقیِ این عمر را هم می‌شود همینطور طی کرد. می‌شود هم نکرد... اصلن اینقدر حوصله هم نمانده که این سال‌های نکبت‌بارِ بیهوده را فکر کنم.
دوست‌تر دارم این حرفها [ی از جنس همین‌ها که گفتم] را بگیری جای آن چیزی که قرار بود به دلداریِ خودم و تو [امیدوارانه] بنویسم تا همین سطرهای معطل را دست‌مایه‌ی امیدی موهوم کرده باشیم.

از این حرف‌ها زیاد می‌شود نوشت و سودی ندارد...

هیچ نظری موجود نیست: